نمیخام به روی خودم بیارم 😡😡
·
1402/05/28 14:27
· خواندن 1 دقیقه
پارت ۴
ا
خبب لایک ها ۳ تا بود نرسید اشکال نداره دارین سراغ داستان
انیا
وقتی رسیدم دانشگاه بکی اومد کنارم گفت
بکی = سللااام انیا جونممم
انیا = سلااام بکییی 😊
رفتیم سر کلاس ..
زنگ دوم قرار بود شنا یاد بگیریم 😐😐
منو بکی رفتیم لباس بپوشم بعدش به استخر بریم
انیا = فکر میکنی اب استخر سرد باشه ؟؟؟
بکی = نمیدونم خدا کنه سرد نباشه من به آب سرد حساسیت دارم
دامیان
پسر ۱ = ارباب دامیان بفرمایید پرو کنید
دانیان = اومدم
انیا
داشتم با بکی لباس میپوشیدم که یهووو صدای غرق شدن کسی رو شنیدم .
به سمت استخر رفتم و ایدم گوشه تستخر هباب داره
پریدم تو آب اون پسر اون
..
ببخشید کم بود پارت بعد خیلییی زیاده