نمیخام به روی خودم بیارم 😡😡(3)
بلخره پارت ۳ رو دادم برید کیف کنید .. راستی مرسی که حمایتم میکنییید 😍🥰😘🥺🥺
انیا
امروز بهترین روز امرم بود .. رفتم خونه
یور = سلام انیا جان دیر کردی
توایلایت = اره مادرت درست میگه
به سمت اتاقم رفتم و بهشون گفتم
انیا = سلام مامانی سلام بابای من کلی خسته شدم فردا دربارش حرف میزنیم .. من برم بخوابم
درو بستم افتادم روی تختم .. . بعد یخ چند دقیقه رفتم یه کراپ با یه شلوارک پوشیدم خوابیدم ..چون فردا روز مهمی بود ..
دامیان
اون دختر همیشه روی مخ منه باید یه کاری کنم .. اگه مهمونی فردا . اون با من بیفته .. ول کن من دامیتن هستم پسر رئیس ( بقول انیا 😁😂)
فردا صبح
انیا
پاشدم رفتم صورتمو شستم و یه لقمه خوردم رفتم تو اتاقم ..
انیا = لباااااااسسسسس میخاااام
یور وارد اتتقم شود گفت
یور = چته انیا .
انیا = مامان من لباس میخاااام
یور = خب یکی از اینارو بردار وایه مهمونی
انیا = اینارو ۱۰۰۰ بار پوشیدم
یور= اممم خب بیا تو اتاقم
رفتم تو اتاق مامانم وایییی یه دنیا بود واسه خودش .. همه چی داشت مثل یه پاساژ کوشیک .. رفتم به همیه وسایل هاش نگاه کنم که یهو ..
یور = به چیزیییی دست نمیزنی
انیا = اه باش
یور = بیا این لباس وقتی با بابات اشنا شدم رفتیم یه مهمونی من اینو پوشیدم .. فکر کنم اندازت باشه
ل لباس کشتن مردم مامان امرن من اینو بپوشششپ
یور
وایی حنوز بوی خون میده
انیا = ن ن نه ممنون مامان به بابا میگم یه لباس برام سفارش بده .
انیا
سریع از اتاق دوییدم اومدم بیرون ..
انیا = بابا من لباس برا مهمونی مخااام
توایلایت = با..ش
لباسمو بلخره پیدا کردم سفارش دادم تا ظهر میرسید دستم ... منم سریع لباس هامو پوشیدم و رفتم دانشگاه ..
اگه لایک های این پارت رو به ۶ تا برسونید لباس دامیان و انیا رو براتون میزارم 💗🥺
بوس بای بای 💗💜🥺