نمیخام به روی خودم بیارم😡😡 (2)

K K K · 1402/05/22 14:18 · خواندن 2 دقیقه

نمیخام به روی خودم بیارم که عاشقشم 

انیا 

امروز رفتم کنار بکی نشستم که گفت 

بکی = سلاام انیا جونم حالت چطوره ؟؟ 

انیا = خوبم ممنون بکی 

بکی = انیا جونم میای امروز بریم خرید ؟؟؟ 

انیا = خرید چی ؟؟ 

بکی = لباسس 

انیا = انیا لباس دوست نداره ولی باشه میام 

بکی = وا چرا لباس دوست نداری ؟؟ 

انیا = اخه کمدم پر لباسه 

بکی = اوه چه باهال خب میریم خرید یه چیز دیگه 

انیا = باشه 

دامیان 

چرا اینا انقدر حرف میزنن ایش 😒😒🙄 

پسر ۱ = حالتون خوبه  ارباب دامیان ؟؟ 

پسر ۲ = بله انگاری زیاد خوب نیستید ؟؟ 

دامیان = خفه شید من حالم خوبه .. 

اصر ( انیا ) 

تو خونه بودم که درو زدن .. 

انیا = سلام بکی 

بکی = سلام انیا جونم بریم ؟؟ 

بکی 

دم در بودم که یکی درو باز کرد اون مردددد خیلییی خوش تیپ بود ازش پرسیدم 

بکی = س س سلام انیا هست 

؟؟؟= سلام بکی جان بله .. انیا بیا دوستت اومده .. 

انیا = ممنون بابای برو من میخام با بکی برم بیرون 

؟؟؟= باش عزیزم برو 

بکی = اون کی بود ..( زهن بکی / نکنه شوهر انیا باشهه ولی نه دانشگاه خانوم های مجرد رو قبول میکنه بس او کی بودد ) 

انیا = بابام توایلایت 

بکی.. = زهنش هزار جا رفت 🤣😂

انیا = رسیدیم 

بکی = اخ جونننننننن 

نویسنده = بکی و انیا کلی مغازه رفت و بکی کلییی خرید کرد اما انیا چیزی نخرید 

بکی= انیا جان چرا چیزی نمیخری ؟؟ 

انیا یه جایو یعچی دید 

انیا = من اینو میخام 

بکی = چیی یه جا سوچی واقا زهنت بچس 

انیا = بیا بکی اینم برا تو خریدم 

بکی = چی ن نه من نمیتونم 

انیا چرا باید قبول کنی این یه یادگاری که ما امروز با هم به خرید رفتیم 

بکی = ممنون انیا ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خیلی زیاد گذاشتم عشقولیا 

بایی