نمیخام به روی خودم بیارم😡😡 (2)
نمیخام به روی خودم بیارم که عاشقشم
انیا
امروز رفتم کنار بکی نشستم که گفت
بکی = سلاام انیا جونم حالت چطوره ؟؟
انیا = خوبم ممنون بکی
بکی = انیا جونم میای امروز بریم خرید ؟؟؟
انیا = خرید چی ؟؟
بکی = لباسس
انیا = انیا لباس دوست نداره ولی باشه میام
بکی = وا چرا لباس دوست نداری ؟؟
انیا = اخه کمدم پر لباسه
بکی = اوه چه باهال خب میریم خرید یه چیز دیگه
انیا = باشه
دامیان
چرا اینا انقدر حرف میزنن ایش 😒😒🙄
پسر ۱ = حالتون خوبه ارباب دامیان ؟؟
پسر ۲ = بله انگاری زیاد خوب نیستید ؟؟
دامیان = خفه شید من حالم خوبه ..
اصر ( انیا )
تو خونه بودم که درو زدن ..
انیا = سلام بکی
بکی = سلام انیا جونم بریم ؟؟
بکی
دم در بودم که یکی درو باز کرد اون مردددد خیلییی خوش تیپ بود ازش پرسیدم
بکی = س س سلام انیا هست
؟؟؟= سلام بکی جان بله .. انیا بیا دوستت اومده ..
انیا = ممنون بابای برو من میخام با بکی برم بیرون
؟؟؟= باش عزیزم برو
بکی = اون کی بود ..( زهن بکی / نکنه شوهر انیا باشهه ولی نه دانشگاه خانوم های مجرد رو قبول میکنه بس او کی بودد )
انیا = بابام توایلایت
بکی.. = زهنش هزار جا رفت 🤣😂
انیا = رسیدیم
بکی = اخ جونننننننن
نویسنده = بکی و انیا کلی مغازه رفت و بکی کلییی خرید کرد اما انیا چیزی نخرید
بکی= انیا جان چرا چیزی نمیخری ؟؟
انیا یه جایو یعچی دید
انیا = من اینو میخام
بکی = چیی یه جا سوچی واقا زهنت بچس
انیا = بیا بکی اینم برا تو خریدم
بکی = چی ن نه من نمیتونم
انیا چرا باید قبول کنی این یه یادگاری که ما امروز با هم به خرید رفتیم
بکی = ممنون انیا ...
خیلی زیاد گذاشتم عشقولیا
بایی