نمیخام به روی خودم بیارمم 😡😡
هوووووو پارت جدیدی داریییم فداتون شممم .. مرسی انقدر داستانمو دوست دارید 💋💋
F2❣💟💓💛
P2💟❣💛💓
انیا = چ چ چ چ چییییییییییی
دامیان = فکر کنم شوخیش گرفته
؟؟؟= اقااا لطفا هرچه سریعتر بیاید پاریس
دامیان = برای دیدین دخترم ؟ فکر خوبیه
انیا = برم لباس بریداریم ..
تغریبا چمدون هارو جمع کرده بودیم .. ساعت از ۲ شب گذشته بود . به سمت فرود گاه راه افتادیم . ۲ ساعتی تا پاریس طول میکشید.. انقدر خسته بودم یه رو شونه های دامیان خوابم برد .. .. دوساعت بعد ما رسیدم پاریس ولی من خواب بودم دامیان منو تو بغلش برد هتل ( خاااابالوووووووو 😐😐😐)
فردا صبح
از خواب بیدار شدیم و رفتیم به دیدین دخترمون . . اون پسره که داشت با ما حرف میزد به ما ادرس فرستاد ..و قتی وارد اون جا شدیدم ....
بیا پااین میفهمی ....
اره پاییین ترر..
خب همینجا کافیه
سارین و دوستاش = سوپرااااااااایززززززززز .. سالگرد ازدواج تون مبارک مامانو بابا
سارین پرید تو ّبغلمون ..
سارین = سه سال نتونستم این حرف رو بزنم مامانی جونم بابایی جونم . د دلم براتون تنگ شده بود 😭😭😭😭....
انیا = عشقم فدات شم مامانی مرسی
دامیان = خودمون هم انقدر درگیر تو بودیم که یادمون رفت سالگرد ازدواجمونه . ر راستی اون پسر که با ما صحبت میکرد کی بود ؟؟؟
سارین = چ چ چیزه اون .. ..
به نظرتون اون کی بوده ؟ 😅😂
لایک ها ۴ کامنت ها ۳
عاشقتوووونمممم بایییی 💜💜💜
زود زودم پارت میزارم 💝💝💖