نمیخااام به روی خودممم بیارم 😡😡 پارت اخر
های چطورییییید ... حمایتا کم شده چرا 😔😔😢😢 دوست ندارید داستانمو بنویسم ؟؟ اگه نه تو کامنتا بگید که منم علکی پست نزارم 😭😭 برید ادامه ..
راستی این پارت اخره ..
انیا
رفتم خونه بکی .. در زدم و وارد شدم ... همه جا تاریک بود گفتم حتما خونه نیستن که یکی از پشت دهنمو گرفت و بغلم کرد .. خیلی ترسیده بودم که یهو چراغ ها روشن شد.... بکی . نوچه های دامیان . دوستام تو داشگاه . و و دامیااان .. دامیان بغلم کرده بود ... و یه لبخندی رو لبش بود . سریع خودمو ازش جدا کردم و رفتم سمت بکی
بکی = سوپرااااااااایززززززززز... انیا جونمممم تولدت مبارکککک..
انیا = بکییی .. واقا ازت ممنونم به خاطر من اینهمه تدارک ددی مرسییی عشقم .
رفتم بغلش کنم که از این ورم اومد و رفت سمت در
بکی = آقای توایلایت؟ ؟آقای توایلایت؟ کجاییید
اومد سمت من و گفت
بکی = انیا ب ب بس بابات کو ..
انیا = میدونستم عاشق بابام شدی بس بیااا باباییییییی بیا تووو
توایلایت = سلااااام به همگییی .. و سلام بکی جان .
بکی اب شد .... 😂🥴🥴 .... همه گی کیک خوردیم و کلی رقصیدیم .. بکی با بابام 😁😅 م م منم با ا ا د د دا میان .. بعد رقص داشتم نوشیدنی مخوردم که .. دامیان اومد سمتم و
دامیان = انیا جان میخام باهات حرف بزنم ..
انیا = ح ح حتما
دامیان دستشو رو به من دراز کرد گفت بیا بریم
دستشو گرفتم و باهم به بالکن رفتیم ..
دامیان = میدونی انیا من خیلی وقت بود عاشقت بودم .. ولی روی خودم نمیآوردم .. الان به ترس خودم قلبه کردم . میخام بهت بگم که عاشقتم انیا جونم ..
انیا = .. من من من من دوست ندارم . ولی عاشقتم .. همون که بهم راستشو گفتیی برام خیلی زیاده 🤗😚😚
دامیان ذوغ مرگ شود دست خودش نبود که بغلم کرد لبای داغشو گذاشت رو لبام .. من اولش تعجب کردم ولی بعدش با عشق همراهیش کردم ......
..............................۵ سال بعد............................
رو مبل نشسته بودم . دامیان با پفیلا اومد پیشم و نشست رفتم تو اغوشش و شروع کردیم به فیلم نگاه کردن .. پاهای کوچیکش رو پله صدا میداد دامیان رفتش و اونو اورد پیش خودمون .
انیا = چرا نخوابیدی عزیزم ؟؟
؟؟؟ = خواب بد دیلم
دامیان = اشکال نداره بیا پفیلا بخور .
تو بقل من بود که خوابش گرفت ..
خب اینم از اخر داستانمون 😔😔
عاشقتوم 💜💜❤❤
دوست دارید فصل دو بسازم ؟؟؟
عاشقتونم بای 🥺❤