نمیخام به روی خودم بیارم 😡😡
هووووو پارت جدید پارت ۶ بریم سراغ داستانمون ☺☺😊😊
.............................^. .^ .......................
دامیان = کارم داشتی ؟ بچه مامانی
انیا = دامیان درست صحبت کن اه
دامیان = چطور جرعت میکنی به من این حرف هارو بزنی 😡😡😡
انیا = عزیزم حرف زیادی نزن 😐😡
دامیان = ک کارتو بگو
انیا = شب میای باهم باشیم ؟؟؟
دامیان = ح ح حتما ... نهههههههههه امراااااااااا من با تو دیوانه بچه سوسول برقصم امراااااااااااااا
انیا
دامیان اینو گفت و با اصبانت رفت با خودم فکر کردم چرا باید به اون درخواست همراهی توی مهمنوی رو میدادم ..
بکی = سلام انیا جونم.. دامیان گو
ناراحت از کناره بکی رفتم گفتم
انیا = قبول نکرد
بکی = چی ولی چراا
انیا = خداحافظ بکی من میرم خونه شب میبینمت
بکی = چی نه همون ما ۶ درس دیگه ااریم
انیا = نه من میرم با بابام
و رفتم
توایلایت= چی شد انیا
انیا = باباییی من بادوم زمینی خمیخاااااااااااممم
توایلایت = اه توکه بچه نیستی
انیا = وگرنه میرم به مامان میگم تو یه ...
توایلایت= باشه باشه بیا برو بخر
انیا = هووووووو ممنووووننن
به سمت خونه راه افتادم .. بابام تو دانشگاه ماندولین من حال نداشتم نمیدونم چرا .. درو باز کردم وارد خونه شدم .. یکی رو مبل نشسته بود و داشت ّبا مامان صحبت میکرد .... اوووون .. اونننن
بیا پاییین تر ...
پاین 😊
اون داییییی بوددددددد ... پریدم بغلش و بهش گفتم
دانیا = سلاااااام داییییییییی جونممممممم
؟؟ ( بچها اگه اسم دایی انیا رو یادتونه میشه تو کامنتا بگید ممنون میشم 😊😁😂) سلااااام انیااااا جانان
خوبییی
انیا = وایییییی دایییییییی دلم برات یه زره شده بود
سریع رفتم لباس هامو عوض کردم اومدم پیش دایی ... کلی حرف زدیم و زنگ خونرو زدن ..پست چی بود لباسم رو آورده بود ..
لایک کامنت ها به ۴ تا برسه لباس انیا رو براتون میزارم
راستی از عکس جدید خوشتون میاد ؟؟؟
بای برم 😁🥰🥰